محل تبلیغات شما



تو را تنها برای خود، چه خود خواهانه می خواهم تو را با هرچه غیر از چشمِ خود، بیگانه می خواهم کبوتر می شوم جَلدِ حریم پاک چشمانت و از دست نگاهِ مهربانت، دانه می خواهم دلم می ترسد از غربت، بیا و آشنایم شو من و تو، حوضی و ایوان، هوای خانه می خواهم تصور کن که ما هردو، همان عشاق مشهوریم بگو لیلی…بگویم جان؟… کمی افسانه می خواهم… بیا آن وقت پیش من، کمی نزدیک تر بنشین… من از دار و ندار تو، فقط یک شانه می خواهم ولش کن عقل و منطق را، جنون هم عالمی دارد تو را هم مثل
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم. با من بمان هر لحظه می افتم به پایت هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم بگذار با رویای وصلت خو بگیرم حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟! پیراهنم ارزانی چشمان مست ات لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم! روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم! زهرا شعبان
خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی تو هم قرار منی هم تو بی‌قــــرار منی گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی به روزهای جدایی دو حالت است فقط در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی خوش است خلوت اگر یار یار من باشد” خوش است چون که شب و روز در کنار منی بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی بمان که مثل غـــزل‌های عاشقانه‌ی من پر از لطافتِ محضی و گوشــــــوار منی من
شعرمی خوانم برایت گرچه حالم خوب نیست قهوه میریزم برایت فالمان مطلوب نیست خواب می بینم در آغوش تو ام هرنیمه شب میشود تعبیر خواب من ولی محبوب نیست بوسه برلبهای حسرت میزنم هرروزوشب قاب عشقم روی دیوار دلت منصوب نیست درنگاهت غرق دریای جنونی میشوم هرکه را عشقی به دارش میکشد مصلوب نیست دست محنت میکشم بر گیسوی آشفته ام میرودبرباداین دل،یارمن محجوب نیست غزل چاووش
نمیشود که شوی یک دمی فراموشم تویی که شهد لبت با ترانه مینوشم برای از تو نوشتن همیشه کم دارم برای از تو سرودن همیشه میکوشم تو شهد آب حیاتی که بی تو می میرم تو سکر جام شرابی که با تو میجوشم حکایت من و خواجه تفَال و غزلست همو که داد ز غصه ،نجاتمان ،دوشم همیشه طفل دبستان خط لب هاشم همیشه آرش عشق کمان ابروشـم عجب مدار پلنگی به چنگ ،آهو داشت عجیب این که پلنگی به چنگ آهوشم همیشه در دل خود جاودانه می سوزم اگر چو آتش زرتشت سرد و خاموشم از آن دمی که گرفتم تو را در
اول صبح لبت هست عسل یعنی چه؟ تن من پیش تو فهمید بغل یعنی چه! از دل گنبد تو بانگ اذان می آید تو بگو حی علی خیر عمل یعنی چه؟ می گدازی و تنت بر بدنم می بارد علت زله هایی و گسل یعنی چه؟ می دهی بوسه پس از بوسه پس از بوسه چه خوب به من آموخته ای رد و بدل یعنی چیه؟ وقتی از گرمی آغوش تو برمی خیزم تازه می فهمم که روز ازل یعنی چه من و تو دست و ترنجیم که تعبیر کنیم معنی هر غزل از شیخ اجل یعنی چه شعرها رو به افولند و درون مایه ی تو پاک و بی حاشیه فهماند غزل یعنی چه
غزلم، زلف سر شانه غم می ریزد شب که موهای تو را باد به هم می ریزد بس که در چشم تو جاری است شب و روز غزل جای جوهر غزل از چشم قلم می ریزد هوس ناخن خونریز و لب نازک تو گل سرخی است که آتش به دلم می ریزد وای و صد وای از آن لحظه که غم می دهدم حیف و صد حیف از آن غمزه که کم می ریزد خاطرت جمع که در خواب پریشان منی شب که موهای تو در خواب به هم می ریزد بهمن صباغ زاده
دقيقه هاي مرا پر كن ازخيال خودت دقيقه اي كه تهي باشد از تو مال خودت اگرچه اهل هياهو نبوده ام هرگز مرا بيا و بشوران به قيل و قال خودت به بوي سيب تو راهي دراز آمده ام رسيده ام كه بخواني به سيب كال خودت فقط بخاطر اين سال هاي طولاني بمان بقدر فقط اندكي مجال خودت به دور گردنت اي گل اگر وبالي نيست ببند عاشقيم را بجاي شال خودت دليل عشق و جنون را چقدر مي پرسي تو خود جواب تمامي به اين سؤال خودت مرا اگرچه رها مي كني به حال خودم رها نمي كنم اما تو را به حال خودت
خواهشـــی بـر لـب من هست ولـی تکـراری مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری ؟ دل من مـــال تو شد پـس دل خود را مَشِـکن بگذر از کشـتـن و ســرسختـی وخـود آزاری ثبــت کن محــض سند مصـــرع بعــدی مـــرا " تــو در اعمـاق دلـــم مثـــل خدا جــا داری " لهجه ی جاهلی وصف تو را هم عشق است واقعــاً دســـت مـــریـــزاد عجــب ســـالاری ! حکــم سختیـست ، بیا بگـــذر وسالاری کن تو که در قصـــر دلـم حـاکم وســـردمـــــداری شهـــرونـدانه تقــاضــــای خــودم را گفــــتم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

... فلک را سقف ...